در طول تاریخ، غرور و کجاندیشی از عوامل اصلی شکستها و بدبختیهای مکرر ایرانیان بوده است؛ عواملی که منجر به گزارشهای خلاف واقع، بیتوجهی به اندیشه و چارهاندیشی برای رفع ضعفها، و عدم کوشش برای تقویت توانمندیهای ملی شدهاند.
برای روشنتر شدن این موضوع، نگاهی گذرا و کوتاه به تاریخ ایران میاندازیم:
دوران باستان: هخامنشیان در نبرد با اسکندر مقدونی همچنان از تاکتیکهایی بهره گرفتند که در گذشته موفقیتآمیز بودند، اما در برابر چالشهای جدید کارایی نداشتند. نتیجهاش عقبنشینی داریوش سوم و مرگ فضاحتبار آخرین شاه هخامنشی بود.
ساسانیان: آنان دشمنی که تحقیرش میکردند، یعنی اعراب را دستکم گرفتند. نتیجهاش شکستهای پیدرپی، فرار یزدگرد سوم تا سرزمینهای شرقی و مرگ خفتبار او به دست آسیابانی گمنام بود. پس از آن، قرنها ایرانیان به عنوان شهروندان درجه دو تحت سلطه خلفای اموی و عباسی درآمدند، حتی اجازهی سوار شدن بر اسب نداشتند و مالیاتهای سنگین میپرداختند.
قرون میانه: خوارزمشاهیان با کشتن بازرگانان و سفیران مغول، آنان را به حملهای ویرانگر تحریک کردند. محمد خوارزمشاه شاه ایران، بهجای مقاومت، گریخت و در جزیرهای دورافتاده بیکفن درگذشت. ایرانیان گرفتار قومی بیرحم شدند، قتلعامها، قحطیها و وحشیگریها ایران را درهم شکست و مردم از شدت گرسنگی به مردهخواری روی آوردند. سلطه ترکتباران سالها ادامه یافت.
دوران صفوی: در آغاز سلطنت صفویان، جنگی سرنوشتساز با عثمانیها بر سر برتری مذهبی و سیاسی درگرفت. شاه اسماعیل اول با اعتماد به سخنان خیالی و تقدیرگرایانه اطرافیانش، بهویژه دامادش دورمیشخان، بدون آمادگی لازم وارد نبرد چالدران شد و شکست سختی خورد. به او القا کرده بودند نیاز نیست جنگ پیشدستانه صورت بگیرد و در نبرد تن به تن می توان بدون توجه به توپ های عثمانی آنان را شکست دهند ولی در اثر همین توهمات دچار خطای راهبردی شد و بزور از این ورطه گریخت.این شکست، نهتنها موجب تجزیه همیشگی بخشهایی از خاک ایران شد، بلکه شخصیت کاریزماتیک شاه نیز فروریخت و تا پایان عمر با بر تن کردن رخت سیاه در اندوه و انزوا بهسر برد.
پایان صفویه: رسوخ خرافات و خوش باوری ساده لوحانه مانع از عادت کردن به تفکر بود، باوری مانند اثر آبگوشت سحرآمیزِ دارای ۳۲۵ تشهد بر آن، گمان میرفت سربازان نامرئی شوند و دشمن را شکست دهند. اما چنین باورهایی نتوانست جلوی سقوط صفویان را بگیرد. شاه سلطان حسین در اقدامی بیسابقه، تاج را بر سر محمود افغان نهاد و گفت که این تقدیر الهی است. نتیجهاش سر بریدن شاه و خانوادهاش، تجاوز، کشتار، و سالها حکومت ظالمانه افغانها بود. مردم از فرط گرسنگی به خوردن سگ و گربه روی آوردند، تا اینکه نادرشاه با قدرتی کوتاهمدت نظم را بازگرداند، اما پس از مرگ او دوباره کشور دچار هرجومرج شد.
این غرور جاهلانه است که برخی میگویند ایرانی ها در طول تاریخ هیچ وقت زیربار زور و تحقیر نرفته است! اتفاقاً خیلی مواقع خوب هم رفته است! کل تاریخ معاصر تا سقوط پهلوی تاریخ ناکامی و تحقیر بوده است.
دوران قاجار: دورهی اوج عقبماندگی ایران در برابر دنیای مدرن. بیخبری از تحولات نظامی، فساد دربار و بیسوادی گسترده مردم، کشور را در برابر استعمارگران آسیبپذیر کرد. روسیه تزاری با قراردادهای تحمیلی گلستان، ترکمانچای و آخال، بخشهایی از خاک ایران را جدا کرد. انگلستان نیز با قرارداد پاریس، افغانستان را از ایران جدا ساخت. در جنگ جهانی اول، با وجود بیطرفی ایران، متفقین کشور را اشغال کردند و قحطی گستردهای بهبار آوردند که میلیونها قربانی بر جای گذاشت.حتی گزارشهایی از کودکخواری وجود دارد.
جنگ جهانی دوم: ایران بار دیگر بدون مقاومت جدی اشغال شد. رضاشاه با خواری تمام به دستور انگلیسیها تبعید شد و مردم ایران در تلاطم و سختی باقی ماندند. آخرین شاه پهلوی، محمدرضا شاه، نیز در سال ۱۳۵۷ ناچار به ترک کشور شد و ایران وارد مرحلهای نوین از تاریخ خود شد.
پس از انقلاب اسلامی: ایران وارد جنگ تحمیلی ۸ ساله با عراق شد.بیش از ۲۰۰ هزار نفر در راه دفاع از کشور شهید شدند و با خودباوری ملی _عاشورایی وجبی از خاک وطن جدا نشد در نهایت،با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط امام خمینی(ره)جنگ پایان یافت و ایشان از آن به عنوان«نوشیدن جام زهر» یاد کردند.
چنین است سرنوشت پر فراز و نشیب این سرزمین؛ و تا زمانیکه واقعیتها را نپذیرفت،از غرور کاذب فاصله نگرفت و عقلانیت جایگزین احساسات نگردد، نمیتوان انتظار پیشرفت و سرافرازی داشت.
بنابراین بر اساس تجربیات تاریخی ضروریست به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکی ایران نسبت به کسب شناخت بهتر جهان پیرامون،دانش روز و داشتن سلاح های مدرن، نباید لحظه ای درنگ و غفلت کرد.
انتهای پیام
- نویسنده : دکتر علی جعفری(پژوهشگر تاریخ )
- منبع خبر : مژده خبر
Saturday, 2 August , 2025