شاید برای بسیاری از کسانی که تحولات و چالشهای سالهای ابتدای انقلاب مخصوصا نیمه اول دهه شصت را ندیده یا نشنیدهاند، حوادث اخیر را بیسابقه و سراسر تلخی و تهدید تصور کنند. در سالهای ابتدایی دهه شصت و بهرغم عدم استقرار ساختارهای حاکمیتی انقلاب نوپای اسلامی، افزون بر جنگ تحمیلی و ناآرامیهای بسیار شدید داخلی در استانهای مرزی(سیستان، گنبد، آذربایجان، کردستان، خوزستان)، جنگ شهری شدیدی با گروه بیرحم و خونریز مجاهدین خلق در جریان بود و بیش از هفده هزار نفر از مردم عادی یا در آشوبها و کشتارهای عمومی این گروه جان باختند و یا تنها به جرم داشتن نشانهای دال بر تعلق به انقلاب (نشانههایی مانند ریش، پوشیدن اورکت کرهای، داشتن موتور هوندا، نصب تصویر امام در منزل یا محلکار و…)، توسط جوخههای ترور این سازمان مخوف به شهادت رسیدند. این در حالی است که در دو ماه گذشته، به جز شهدای حادثه شاهچراغ، کسی از مردم معمولی کشته نشده و افراد جانباخته یا از اوباش بودهاند یا از نیروهای حافظ امنیت. البته در وضعیت کنونی، کشور از لحاظ زیرساختهای مختلف بهویژه ظرفیتهای نظامی و نیروی جوانِ رشید و بالنده نیز با دوران ابتدای انقلاب قابل مقایسه نیست.
از دید حقیر این حوادث در عین ظاهر آزاردهنده و تلخ، واجد فرصتها و ظرفیتهایی است که اگر درست شناخته و به کار بسته شود، میتواند بسترساز جهش حرکت انقلاب در مسیر تحقق تمدن نوین اسلامی باشد. در ادامه استدلال خود را در قالب چهار نکته بیان میکنم:
این یک اصل قطعی و طبیعی است که اگر انسان خود را در شرایط تهدید هویتی و هستیشناختی تصور کند، یعنی از حیث هویتی خود را در انتخاب دوگانۀ مرگ یا زندگی ببیند، همه ظرفیتهای وجودی خود را برای دستیابی به زندگی و رستن از مرگ به کار میگیرد. این تکاپو و تلاش سخت وجودی، اگر صبغه ایجابی بیابد و فرد حیات و زندگی خود را نه در نفی و مرگ دیگری، بلکه در قوت و استحکام وجودی خویش تعریف کند و برای تحقق آن بکوشد، بسیاری از استعدادهای نهفته او شکوفا خواهند شد. این پدیده در سطح یک جامعه نیز مصداق دارد. یعنی اگر حیات اجتماعی یک جامعه تهدید شود و آحاد جامعه خود را در مقابل دوگانۀ حفظ فرهنگ و تمدن و هویت و سرمایههای انسانی یا دست کشیدن از هستی تاریخی و وجودی خود ببینند، بیتردید برای صیانت از میراث خویش و تعمیق و فرآوری و نهادینهسازی و انتقال آن به نسلهای بعدی تلاش خود را مضاعف خواهند کرد. به بیان شهید سلیمانی «فرصتی که در تهدیدها وجود دارد، در خودِ فرصتها نیست»؛ البته به شرط مختل نشدن نظام محاسباتی و مرعوب صولت و دولت جبهه رقیب نشدن. اگر نترسیم و نترسانیم از درون آتش هستیسوز نمرودی، میتوان به گلستان حیاتبخش ابراهیمی راه یافت.
به عنوان شاهد مثال، استاد پارسانیا در خاطرات دوران نوجوانی و جوانی خود در سالهای دهه پنجاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی دوران اوج تنوع فکری و فرهنگی گروهها و جریانات مبارز، به تلاش خستگیناپذیر و مجاهدانه خود و همسالانش برای قوتافزایی فکری و تحکیم هویتی خویش اشاره میکند. این تلاش شبانهروزی حاصل احساس تهدید هویتی و فکری از سوی گروهها و جریانات مخالفی بود که برای یارگیری از ایشان و دوستانش دامهای مختلف تنیده و به شیوههای مختلف سعی در جذب آنان داشتند؛ استاد پارسانیا در دوران راهنمایی با دوستان خود حلقه مطالعاتی تشکیل داده و آن را تا پایان دبیرستان یعنی پیروزی انقلاب استمرار داده و در این مدت ضمن ارتباط با برخی از روحانیون مبارز مشهد و حضور مستمر در جلسات سخنرانی مسجد امام حسن(ع)، آثار اعتقادی، فلسفی و تاریخی متفکران مختلف داخلی و خارجی(امام خمینی، شهید صدر، شهید مطهری، علامه طباطبایی، اقبال لاهوری، بازرگان، شریعتی، و… ) را مطالعه و مباحثه میکردهاند؛ همچنین خواندن مواضع تمام گروههای مبارز(مجاهدین خلق، پیکار، آرمان مستضعفین، جنبش مسلمانان مبارز و…) و مطالعۀ کتابهایی مانند اسفار، تاریخ عمومی ویل دورانت، آثار فلسفی متفکران غربی و… از سوی این نوجوانان و جوانان با هدف حفظ و تعمیق هویت دینی خود در مقابل شبهات الحادی مارکسیتی و التقاطی انجام میشده است؛ کاری که این نوجوانان در دوران مبارزه و مجاهدت انجام می¬دانند، شاید امروز اگر نه توسط یک طلبه یا دانشجو بلکه توسط یک استاد دانشگاه یا حوزه هم انجام شود، کاری در حد کارستان و شقالقمر ارزیابی میشود.
ناتمام
- نویسنده : دکتر نعمتالله کرمالهی جامعهشناس
Monday, 16 September , 2024