مژده خبر- روز شعر و ادبیات آیینی – روز بزرگداشت محتشم کاشانی ، روز گرامی داشت شعرا و نویسندگان حوزه ادبیات آیینی است که با اشعار و متون خود ارادت شان را به خاندان نبوت و طهارت نشان می دهند و یاد و نام و فداکاری آن ها را زنده نگه می دارند.

روز شعر و ادبیات آیینی _ روز بزرگداشت محتشم کاشانی

بر ‌اساس مصوبه ۳۲۰۴ نشست ۸۴۱ شورای عالی انقلاب فرهنگی در ۱۸ خرداد سال۱۴۰۰، روز اول محرم به عنوان “روز ملی ادبیات آیینی و بزرگداشت محتشم کاشانی” از سوی رئیس جمهوری و رئیس این شورا به منظور درج در تقویم رسمی کشور ابلاغ شد.

تصویب روز “ادبیات آیینی و بزرگداشت محتشم کاشانی” سال گذشته در شورای فرهنگ عمومی شهرستان‌ های منطقه شمال استان اصفهان از سوی فرماندار کاشان به دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور پیشنهاد شد و پس از آن، در نشست شورای فرهنگ عمومی کشور این پیشنهاد به تصویب رسید.

ادبیات آیینی چیست؟

بنا به تعریف رشید کاکاوند مدرس و کارشناس ادبیات:

معنا و مفهوم ادبیات آیینی خیلی گسترده‌ تر از مفهوم دین است و آیین‌ های باستانی، ملی، سنتی و … را هم در برمی‌ گیرد. ادبیات دینی زیرمجموعه‌ ادبیات آیینی است اما چون مصطلح شده به معنی ادبیات دینی و به‌عنوان ادبیات اسلامی در فرهنگ ما مرسوم است.

کاربردش خط‌کشی‌ های خیلی مشخصی ندارد چون دین آن موضوعی نیست که مستقیما در اثر ادبی منعکس شود، خیلی وقت‌ ها درون مایه‌ آثار متصل به دین است.

مثلا بخش مهمی از ادبیات ما ادبیات عرفانی است که کاملا تلفیق شده با دین و وجه دینی دارد. با این نگاه بیشتر ادبیات ما می‌شود ادبیات دینی یا آیینی، اما باز به‌عنوان اصطلاح این ادبیات را ادبیاتی دانسته‌ اند که موضوعش یکی از مقولات دینی است. از طرفی در مقولات دینی؛ مباحث فکری، تئوریک و زیربنایی مورد نظر نبوده و این ادبیات عموما اشاره به موضوعات مشخص دینی آن هم تاریخ ،تاریخ اسلام و شخصیت‌های مهم تاریخ اسلام را مورد نظر داشته است. مبانی اعتقادی، اصول دین و بحث‌هایی در مورد معاد و توحید در محدوده‌ ادبیات دینی قرار نگرفته؛ در بسیاری از منظومه‌ها شاعران ما با تحمیدیه شروع کرده‌اند.

روز شعر و ادبیات آیینی – روز بزرگداشت محتشم کاشانی روزی به مناسبت گرامی داشت نویسندگان و شعرای این ادبیات است که با قلم خود در طول تاریخ، نام و یاد بزرگان را زنده نگه داشتند.

محتشم کاشانی که بود؟ + زندگینامه

کمال الدین علی محتشم کاشانی شاعر ایرانی دوره صفویه و از معاصران شاه طهماسب اول است که در سال ۹۰۵ هجری قمری در کاشان به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در این شهر گذراند. لقب او شمس الشعرای کاشانی است.

کمال الدین در نوجوانی به تحصیل علوم دینی و ادبی رایج در زمان خود پرداخت. مشهورترین اثر او ۱۲ بیت مرثیه است که در وصف واقعه کربلا سروده است. مرثیه دیگری برای درگذشت برادر خردسالش نوشت که بسیار دردناک است. مجموعه ای از اشعار عاشقانه به نام «جلالیه» نیز از وی به جا مانده است.

او در سال ۹۹۶ هجری قمری در کاشان بدرود حیات گفت و آرامگاه او در این شهر قرار دارد.

اشعاری به مناسبت روز شعر و ادبیات آیینی – روز بزرگداشت محتشم کاشانی

به منظور ارسال پیام تبریک روز شعر و ادبیات آیینی – روز بزرگداشت محتشم کاشانی می توانید از اشعار آیینی شعرای نامدار ایران بهره ببرید:

آن ماه که در خوبی او نیست خلاف

ور مهر منیر خوانمش نیست گزاف

در خلوت خواب او فلک دانی چیست

چادر شب زرنگار بالای لحاف

ای کوی تو قبله‌گاه ارباب قبول

بی‌سجدهٔ تو طاعت ما نا مقبول

محراب بلند کعبهٔ ابرویت

کز دور مرا به سجده دارد مشغول

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی‌نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است


کشتی شکست‌خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون تپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

گرامی داشت روز ادبیات آیینی

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب

از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد


هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد


این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست


این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب تپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلتان به خاک معرکهٔ کربلا ببین


آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می‌برد سر بی بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

آغوش گشاید به تسلای عزیزان؟

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

فاضل نظری

رسیده ام به تو اما گریستم تا تو

تمام فاصله را جاده را اتوبان را

نگاه من همه ی راه تا به تو برسد

کشانده است به دنبال خویش باران را

برقعی


این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست

این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست

محتشم


تا جمالت عاشقان را زد بوصل خود صلا

جان و دل افتاده‌اند از زلف و خالت در بلا

آنچه جان عاشقان از دست هجرت مى‌کشد

کس ندیده در جهان جز کشتگان کربلا

ترک ما گر مى‌کند رندى و مستى جان من

ترک مستورى و زهدت کرد باید اولا

وقت عیش و موسم شادى و هنگام طرب

پنجروز ایّام عشرت را غنیمت دان دلا

حافظا گر پایبوس شاه دستت مى‌دهد

یافتى در هر دو عالم رتبت عز و علاء


گر سرکنم مصیبتی از شاه کربلا

ترسم شرر بعرش زند آه کربلا

لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل بیت

سوزد فلک ز ناله جانگاه کربلا

ادیب الممالک


ای کعبه معظمه فرق است از زمین

تا آسمان ز جاه تو تا جاه کربلا

آه از دمی که آتش بیداد شعله زد

بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا

ادیب الممالک


روزیست اینکه حادثه کوس بلازده‌ست

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ست

روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ست

روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت

چتر سیاه بر سر آل عبا زده‌ست

روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی

آن چشمه‌ای که خنده بر آب بقا زده‌ست

روزیست اینکه کشتهٔ بیداد کربلا

زانوی داد در حرم کبریا زده‌ست

وحشی بافقی


امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش

بر نیل جامه خاصه پی این عزا زده‌ست

امروز ماتمی‌ ست که زهرا گشاده موی

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ست

وحشی بافقی


بنگر به نور چشم پیمبر چه می‌کنند

این چشم کوفیان چه بلا چشم بی‌حیاست

یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک

آن لب که یک ترشح از او چشمهٔ بقاست

وحشی بافقی


ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین

و آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین

ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق

آن جد و هد درطلب حضرت حسین

از نامه‌های شوم شما مسلم عقیل

با خویش کرد خوش الم فرقت حسین

با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول یکی جدا شدن از صحبت حسین

او را به دست اهل مشقت گذاشتید

کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین

ای وای بر شما و به محرومی شما

افتد چو کار با نظر رحمت حسین

دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین

وحشی بافقی


یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت

واحسرتای تعزیه داران اهل بیت

نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت

دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد

تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت

یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو

از صد هزار جان و جهان می‌توان گذشت

ای من شهید رشک کسی کز وفای تو

بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت

جانها فدای حر شهید و عقیده‌اش

که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت

آنرا که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت

این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت

وحشی بافقی


چیست با عشق آشنا بودن

بجز از کام دل جدا بودن

خون شدن خون خود فروخوردن

با سگان بر در وفا بودن

او فدایی است هیچ فرقی نیست

پیش او مرگ و نقل یا بودن

رو مسلمان سپر سلامت باش

جهد می‌کن به پارسا بودن

کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند

عاشقانند بر فنا بودن

از بلا و قضا گریزی تو

ترس ایشان ز بی بلا بودن

ششه می‌گیر و روز عاشورا

تو نتانی به کربلا بودن

مولانا


روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان

کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت

پر همی‌گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید

روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد

قصد جست و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد

چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد

این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید

که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او

تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم

تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای

تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست

ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار

قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح

شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح

مولانا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

شهریار

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


از این عزیزان عشاق کربلا است مراد

که مالکان نفوسند و تارکان بدن

مرا زواقعه ی کربلا به یاد آمد

حدیث ماتم جانسوز قاسم ابن حسن

به حیرتم که کدامین غمش کنم تقریر

که بود او را بیرون زحد بلا و محن

به شرح ماتم او نیست حاجت گفتار

توان زعشرت وی پی به ماتمش بردن

محیط قمی


گواه صدق مقال حق اینکه نیست مرا

به جز محبت عشاق کربلا به ضمیر

حدیث محنت آن تشنگان غرقه به خون

حکایتی است که نتوان نمودنش تقریر

محیط قمی


با محمّد (ص) من چگویم سرگذشت کربلا را

آنچه بر فرزند دلبندت حسین از ظلم و کین شد

در زمین کربلا، شد بر حسینت ظلم چندان

آنچنان ظلمی که شمر از کرده ی خود شرمگین شد

تشنه لب کشتند آن دریای فیض رحمت حق

آنکه خود لب تشنگان را، معنی ماء معین شد

وفایی شوشتری


باز دیوانه شدم زنجیر کو

من حسین اللّهی ام تکفیر کو

کیست آن کو، می کند تکفیر من

گو بیا که پاره شد زنجیر من

شاه را، گر من نمی دانم خدا

کافرم گر، دانمش از حق جدا

من حسین را، می پرستم زانکه او

هست اوصافش همه اوصاف هو

جلوه گر شد چون به میدان بلا

شاه دین یعنی شهید کربلا

وفایی شوشتری


در کربلا چو محشر کبری شد آشکار

گشتند دوزخیّ و بهشتی به هم دچار

بودند خیل دوزخی آن روز شادکام

امّا بهشتیان همه لب تشنه و فکار

اهل بهشت را جگر از قحط آب، آب

در کام اهل دوزخ و نار، آب خوشگوار

آن ساقیان کوثر و آن شافعان حشر

گشتند تشنه طعمه ی شمشیر آبدار

آتش به خیمگاه زدند این روا نبود

کز دوزخی به کاخ بهشتی فتد شرار

وفایی شوشتری


برتر بود ز عرش علا خاک کربلا

نازم به عشق او که به خاک این اثر کند

بهتر بود ز آب بقا خاک درگهش

خضر نبی کجاست که خاکی به سر کند

وفایی شوشتری

ای خاک کربلا تو بهشت برین شدی

زآنرو که جای خسرو دنیا و دین شدی

نازی اگر به کعبه و بالی اگر، به عرش

زیبد چو جای آن بدن نازنین شدی

هستی زمین و قدر تو از آسمان گذشت

یا حبّذا، زمین که به از، هر زمین شدی

خوابیده بسکه سبز خطان در تو گلعذار

یک باغ پر ز نسترن و یاسمین شدی

از نافه های خون ز غزالان هاشمی

بالله خطاست گویمت ار، مشک چین شدی

جان جهان چو در تو نهان شد به روزگار

زان جان پاک منظرِ جان آفرین شدی

بگزیده جای در تو چو آن شاهباز عرش

تا روز حشر مهبط روح الامین شدی

پنهان چو شد پناه خلایق به کوی تو

زان شد که کعبه ی دل اهل یقین شدی

خورشید اگر کند ز تو پیوسته کسب نور

زانرو بود، که مطلع انوار دین شدی

بوی بهشت از تو رسد بر مشام جان

ای خاک تا به نکهت سیبش قرین شدی

وفایی شوشتری


خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من

داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من

چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود

باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من

چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل

در زمین از جنبش ارکان فرو شد کان من

نظیری نیشابوری


فریادرس مجو که درین دشت کربلا

پرسش نشد که خون حسین و حسن چه شد؟

نظیری نیشابوری

گرامی داشت روز ادبیات آیینی


ما مجرمان که تشنه لب آب رحمتیم

ما را بشاه تشنه لب کربلا ببخش

یارب بآه و ناله سجاد و درد او

کز درد بیغمی همگی را دوا ببخش

واعظ قزوینی

 

  • نویسنده : فاطمه کیمیا
  • منبع خبر : مژده خبر