مژده خبر- این روزها که قلبم سنگین است و اشک امان نمی‌دهد یاد کمترین خاطراتم با امام جمعه‌ای می‌افتم که تک تک مردم تبریز با او خاطرات خوب دارند، جز لبخند و احترام چیزی از او ندیدند و همین هم داغ شان را سخت‌تر کرده است که ای کاش حاج آقا انقدر خوب نبودی.
حاج آقا به قولت وفا کردی، دست خوش

 راستش من از آن دسته از ایرانی‌هایی هستم که تعریف از دیگران برایم سخت است، آدم‌ها هرچقدر هم خوب باشند جانم بالا می آید تا چند کلمه از آنها تعریف کنم اما این روزها مدام در ذهنم مرور می‌کنم خوبی‌های انسانی را که تا همین چند روز قبل چندان به او فکر نکرده بودم.

راستش من مثل خیلی‌ها عکس یادگاری با سیدی که از همان روز اول قلوب مردم را تسخیر کرد ندارم، حتی در عکس دسته جمعی که اصحاب رسانه با رئیس جمهور، آیت الله آل هاشم و استاندار سابق داشتند آن عقب ایستادم تا دیده نشوم. حالا می‌فهمم چرا عکس‌ها را دوست ندارم؛ حالا که هر بار عکس با لبخندِ سید تبریزی‌مان را می‌بینم و قلبم آتش می‌گیرد بیشتر و بیشتر می‌فهمم چرا عکس‌های یادگاری را دوست ندارم.

این روزها که قلبم سنگین است و اشک امان نمی‌دهد یاد کمترین خاطراتم با امام جمعه‌ای می‌افتم که تک تک مردم تبریز با او خاطرات خوب دارند، جز لبخند و احترام چیزی از او ندیدند و همین هم داغشان را سخت‌تر کرده است که ای کاش حاج آقا انقدر خوب نبودی.

اوایل آمدن آیت الله آل هاشم بود و من هم یک خبرنگار، در یکی از جلساتی که معمولا آنقدر معمولی است که خبرنگاران آن را پوشش نمی‌دهند در بیت امام جمعه حاضر شدم، طبقه بالا یک اتاق کوچک است که معمولا دیدارها آنجا نبود اما آن روز دیدار و جلسه‌ای که حتی جزئیاتش را به خاطر ندارم آنجا بود. دور تا دور صندلی بود و همه صندلی‌ها پر. در میان آن جمع نشستن من مثل لباس دو سایز بزرگتری بود که به تن آدم زار می‌زند، ترجیح دادم بنشینم روی یکی از دو صندلی که درست بیرون از در آن اتاق بود تا خبر را بنویسم. حاج آقا آمد، درست نشست روی صندلی خالی آن طرف در. با لبخند رو به من گفت: اینجا می‌نشینم تا بهتر بشنوی و بنویسی! امام جمعه تبریز برخلاف اصرار دیگران به جایِ بالای مجلس درست جلوی در نشست تا منِ خبرنگار صدایش را واضح بشنوم. خاطرات من از جنس خاطرات دیگران نیست؛ من خاطرات کم و شاید حتی از نظر دیگران کم ارزش اما عمیق از سیدِ محبوب شهر دارم.

راستش انسان‌ها برای ماندگار شدن حتما قرار نیست، معجزه کنند؛ معجزه آیت الله آل هاشم حسن خلق با همه بود. فارغ از پوشش و عقاید به انسان‌ها نگاه می‌کرد و احترام آنها را داشت. خبرنگارها کیف می‌کردند از نوشتن خبرش، معمولا کوتاه اما سلیس و شمرده سخن می‌گفت؛ از همان مدل‌هایی که خبرنگاران جان می‌دهند برای پوشش. نوشتن خبرهایش راحت بود؛ تسلط داشت و روان حرف می‌زند و کوتاه.

در هیچ مراسمی معمولا بیشتر از چند دقیقه سخنرانی نمی‌کرد اما وقتی می‌گفت امروز کوتاه حرف می‌زنم ما خبرنگارها با لبخند می‌گفتیم امروز حاج آقا نیم ساعت سخنرانی خواهد کرد. انگار که خودش این رمز را گذاشته بود تا ما همان اول کار خودمان را آماده نوشتن یک خبر طولانی کنیم؛ ای کاش که باز هم آن روزها برمی‌گشت.

راستش نمی‌دانم آدم‌های دیگر چطور به منش و روش مسئولان علاقمند می‌شوم اما من نخستین باری که فهمیدم مرید خانواده آل‌هاشم و منششان شده‌ام، در فرودگاه تبریز بود. وقتی برای استقبال از یکی از مسئولان در پاویون فرودگاه بودیم و من دیدم که آل‌هاشم پدر با یک پیکان قدیمی آمد. آن موقع او را نمی‌شناختم و وقتی فهمیدم پدر امام جمعه تبریز است انگار که رشته‌ای بر گردنم انداخت دوست و کشید مرا هرجا که خاطرخواه اوست.

آن ساده زیستی شوآف نبود؛ در خفا همان بودند که در ظاهر بودند اصلا همین بود که خاندان آل‌هاشم را محترم می‌کرد؛ همین بود که مردم تبریز اول آل هاشم پدر را مرید شدند و وقتی فرزندش امام جمعه تبریز شد، شیفته پسرش شدند.

هرچه تلاش می‎‌کنم آنچه که می‌خواهم را نمی‌توانم بنویسم؛ انگار که غم لال می‌کند و قدرت نوشتن را هم می‌گیرد. انگار که کلمات توان وصف ندارند و آنچه گفته می‌شود کوچک‌تر از عظمت این آدم‌هاست.

مالک رحمتی را نه زیاد می‌شناختم و نه زیاد دیدم. دیدن استاندار جوان به دو جلسه ختم شد؛ مراسم معارفه و جلسه‌ای که با استانداران سابق آذربایجان‌شرقی داشت. اما همین جایگاهی که در میان مردم پیدا کرد نشان از عملکرد پربار او در مدت کوتاه داشت. مالکِ قلب مردم تبریز را می‌توانم در چند جمله تعریف کنم؛ با شخصیت، پرکار و دوست داشتنی. از همان‌هایی که دیدن چهره‌اش هم امید را در دل زنده می‌کرد. از همان‌هایی که سال‌ها مردم تبریز در حسرتش بودند؛ مسئولی که جوان باشد، پیگیر باشد، خوش خلق باشد و ظاهرِ شیک یک مسئول رسمی را داشته باشد.

راستش تا آمدیم حلاوت حضور همزمان دو مرد لایق در استان را در کنار هم داشته باشیم، چنان کاممان تلخ شد که دیگر با هیچ قندی شیرین نمی‌شود. حاج آقا آل هاشم یک جمله به استاندار جوان در مراسم معارفه گفت:” هرکس هرچه بگوید نگران نباشید، من با تمام قدرت پشت شما هستم.” حاج آقا وفا به عهد کرد و استاندار را جوان تنها نگذاشت.

شهادت گوارای وجودتان سیدِ محبوب و مالکِ قلب مردم تبریز. ما را ببخشید که بودنتان را آنگونه که باید قدر ندانستیم و قلممان آنطور که باید برای شما نچرخید. شهادت گوارای وجود رئیس جمهور، وزیر خارجه و دیگر همراهانش؛ شما هم ما را ببخشید که تجربه زیسته با دو عزیز استانمان چنان داغی بر قلبمان گذاشت که آنگونه که باید نتوانستیم برای شما قلم بزنیم.

  • نویسنده : فرناز پورعباس
  • منبع خبر : شمس