روشن تر از آفتاب
امام عزیز!
چهره ات را فراموش نخواهم کرد.
کبوتران را بال شکسته، اما عاشق بازگشتند.گرچه بالشان را کرکسهای کور دل شکسته بودند، اما قلب شان در تپش عشق شان میتپید، عشق به وطن ،عشق به آزادی و عشق به خمینی .
آن روزها چه زود گذشت. گویی دیروز بود، روزی که تو آمدی مردم تمام عالم در تهران جمع شده بودند تا رهبر خود را ببینند، انگار در هیچ جای دنیا کسی باقی نمانده بود. روزی که تو آمدی و همه جا پر از شوق و هیجان بود، همه جا عطر حضورت پراکنده بود، چشم ها از صداقت سرشار، قلبها از انتظار بی قرار و گلبرگها در انتظار قدم هایت طراوتی عجیب داشتند و چهره ی آسفالت خیابان از حسادتی عمیق سیاه شده بود.
روزی که تو آمدی من هنوز کودک بودم .در کوچه های پر پیچ و خم کودکی ، تو آمدی و من اسب چوبی شکسته ام رازین نکردم و در دشت های سبز خیابان تاختم .تو آمدی و من چه دیر تو را شناختم. تو سالها ماندی و تنها تو را در عکسی دیدم که پدرم آن را در طاقچه اتاق مان گذاشته بود. تو آمدی و من خوبی را در چهره تک تک انسانها دیدم .روزی که تو رفتی در همه جا تو بودی، در مهربانی های پدرم، در اشک های جوشان مادرم، در لابلای کتاب هایم ،در گوشه کیف مدرسه ام، در هرجا که می نگریستم تو بودی و در دست های مهربانت. شانههای لرزانم را تسلی می دادم وقتی که تو آمدی و من ندانستم چه کسی آمده است ولی اکنون تو رفته ای و غم نبودنت گرد ملال بر تمامی هستی نشانده است. تو رفته ای و من دیگر کودک نیستم. تو رفته ای و من میدانم چه کسی رفته است . «چهره ات را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد».
ازغم دوست دراین میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش دادکشم
سالها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
- نویسنده : جعفرجعفری
- منبع خبر : مژده خبر
Wednesday, 18 September , 2024